نوشته شده توسط : علی سرابی یاقوند (علیا)

 برای اوالینبار 

 خاطره ای ازساحل نشینان عملیات کربلای تقدیم به ارواح طیبه شهداء


بیاد کسیکه آخرین حلقه فیلم دوربینش اولین عکس مزارش شد


شهید کریم سرابی 


هوالمحبوب


گردان حمزه سیدالشهدا اندیمشک دیماه سال ۶۵


ساعت حدودأ سه بعدازظهر۲\۱۰\۶۵ با فراخوان جانمحمدجاری گروهان الحدید که گروهان غواصی و خط شکن بود در گوشه ای از فرودگاه آبادان تجمع کردند تا فرمانده جاری آخرین توضیحات‌ را بر روی کالک عملیاتی که از قبل بچه های اطلاعات عملیات ترسیم کرده بودند برای آخرینبار توضیح دهد همه بچه ها تمام حواس به صحبتهای فرمانده بود . چهرهای شهدا کاملا مشخص بود و ….. بعداز اتمام جلسه کریم مرا صدا زد و چند دقیقه ای برایم از واقعه عاشورا گفت و درپایان گفت شنیدی جاری چی گفت . گفتم منظورت!! لحظاتی سکوتی معناداری کرد گفت اگر احیانا معبر باز نشد آماده ام برای عبور از معبر دوباره سکوت کرد باز جمله را تکرار کرد آماده ام برای رفتن رو معبر من هم زبانم بند آمده بود و فقط نگاهش میکردم گویا میدانست هردو مسافریم او مسافر سرزمین بهشت و .من مسافر سرزمین مجازی . چراکه تمام جملاتش از آینده بود که بعدها متوجه معانی برخی از آنها شدم خلاصه اومدیم بیرون فرودگاه برای وضو و مهیا شدن برای حرکت که صدا زد علی صبر کن .رفت و تیمور نظر زربن با دروبین آورد اما تنها یک قطعه از حلقه فیلم باقی مانده بود و بدون توجه به من گفت تیمور از خودم تنها بگیر .نگاهش کردم لبخند زد و گفت ناراحت نباش از توهم میگیرد منم سکوت کردم و فقط نگاهش کردم و اوهم لبخند میزد  

گردان حمزه سیدالشهدای اندیمشک خودرابرای عملیات کربلای ۴ آماده کرده بودوماه ها آموزش های مختلف غواصی وآبی خاکی راپشت سرگذاشته بودوهمه درفرودگاه متروکه ی آبادان بااشتیاق زیادمنتظردستورورمزعملیات بودند

 در فرودگاه هرکس به حال خودش بود، فکر می کردی اینجا کسی نیست. ولی چشمانت می دیدند که در زیر نخل ها بچه های بسیجی سر در جیب فکر فرو برده اند و در عالم خود به سیر و سیاحت می پردازند.

 سکوت بود مثل حالت بغض فروخورده ای در گلو، سکوتی بود مثل ریزش آبشاری در دل دریا، سکوتی بود به رنگ سبز که بوی گل نعنا می داد، سکوتی بود به رنگ سرخ شقایقی در آخر یک روز بهاری.روی شاخسار بلبلان جفت جفت سردرگریبان هم نغمه فراق سر می دادند و تو می دیدی که چگونه غنچه ها برای شکفتن پیش پای بلبل از هم سبقت می گرفتند.

باد دست می برد و گیسوان سروها را شانه می زد و با نخل ها از پیمانه دوستی آهسته نجوا می کرد. روزگار باد بود و باران،‌ وقت باروری زمین بود و رعد آسمان، زمین به خود می بالید و نرگس ها مست بودند و بی قرار.

 روز در تلاطم آخرین نفس خود، لحظه ها به سرعت سپری می شد و روز سوم دی ماه ۶۵ می رفت تا آخرین ساعت های خوش را به پایان برساند. قلب فرودگاه آبادان به تپش افتاده بود، زمزمه های خداحافظی انصارالله همراه با هق هق گریه های سربازان گمنام خمینی(ره) ملائکه را به تعجب و داشته بود و باند پرواز برای شهدای آینده آماده شده بود.

سرانجام لحظه حرکت گروهان غواص فرارسید. طبق معمول هر کس دست یکی را گرفته ومی گوید فلانی اگر رفتی شفاعت یادته نره، فلانی سلام ما را به شهدا برسان و...

ومن هم فقط غرق تماشاشده بودم

 سوار بر تویوتا بطرف جزیره مینو حرکت کرده و در کنار اروند خروشان پیاده شدیم تا دقایقی دیگر گروهان الحدیدمیرفت تا به قلب سیاه دشمن بعثی بزند

 هنوززمزمۀ تلاوت قرآن ازمیان لب های *شهیدکریم سرابی بگوش می رسید... بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء گروهان به طرف خط براه افتاداز کنار یکی از سنگرها که رد شد صدای روح بخش دعای توسل با صدای حاج صادق آهنگران بگوش میرسید. یا فاطمه الزهرا یا سیدة نساء العالمین ـ اینجای دعا را بفال نیک گرفته با قلبی مطمئن براه خود ادامه داد.

 لشکریان امام زمان(عج) برای اینک هنگام حرکت در آب از هم جدا نشوند، طنابی را آماده و به تعداد هر نفر گره ای را به فاصله یک متر روی این طناب زدند و گره اول را گذاشته بودند تا انشاء الله حضرت ولیعصر(عج) سرطناب را بگیرد و اصحابش را هدایت کند.

 عملیات شروع شده بود و بسیجیان جان بر کف با یورشی جانانه از خط مقدم دشمن گذشته و به قلب سپاه بعثی زدند... فردا صبح هنگامی که هوا روشن شدخبرها این بود: 

خون فرمانده گروهان غواص شهید جان محمد جاری در ساحل اروند، به جریان افتاد تا که به ابد راهش بماند...


 راز نهفته تعجیل شهید ماشاالله ابراهیمی در آخرین نمازش آنجا که به نیروهایش فرمود "برخیزید که دیگر جای درنگ نیست، اینک زمان رفتن است" برای جاماندگان کاروان مرگ سرخ، وقتی روشن شد که ماشاءالله پس از جنگی جانانه چشم به آسمان دوخت و بسوی ملکوت اعلی پرکشید...

 شهیدجهان مالزیری به جهان دیگر شتافت، چرا که این جهان جای ماندن نبود و شهیدشهرام کیخا با یک لبخند زیبا دلهای ما را همیشه داغدار کرد.و شهید۱۵ساله حسین نیازی با زمزمۀ یا حسین(ع) در آخرین لحظۀ زندگی کوتاه و پربارش به سوی جایگاه ابدی رهسپار شد تا به ما بگوید هیچ نیازی به این دنیای پر معصیت ندارد...

★ شهیدکریم سرابی رفت تا از سراب دنیای فانی به حقیقت محض الهی بپیوندد و★ شهیدجهانگیر پاپی رفت تا با شهادت سرخ خویش نهال سبز اسلام ناب محمدی(ص) را جهانگیر کند.

 و اینچنین بود که مردان مرد و شقایق های خونین و دلاوران عرصۀ آتش و خون، بعد از پرواز از فرودگاه آبادان به آسمان ارغوانی پر گشودند و رفتند تا ما بمانیم و بار امانت آنها را به دوش بکشیم... و امروزدلم دوباره گرفت باابری ازباران خاطرات هنوزهم درمیان آنهمه سکوت نخل های بی سرونهرهای جاری واروندخروشان صدای شهیدکریم سرابی که میگفت هنوزعمربن سعدهازنده اندهنوزیزیدیان زنده اندوهنوزهم امام حسین علیه سلام فریادمیزندهل من ناصرٱینصرنی ؟درگوشم طنین اندازشده وعطرشهدافضای اطاق تنهایی ام را خوشبونموده انگارقراراست خبری آیدشاید......


             التماس دعا

علی (علیا) سرابی یاقوند

۱۸/خرداد/۹۴ساعت ۱۵








:: موضوعات مرتبط: فرهنگی , دفاع مقدس , ,
:: برچسب‌ها: شهدای غواص , اندیمشک , شهیدکریم سرابی , جهان مالزیری , شهرام کیخواه , کوروش نیازی , ماشاالله‌ابراهیمی , جانمحمدجاری , ,
:: بازدید از این مطلب : 817
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 17 تير 1394 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 49 صفحه بعد