چرا رستم سهراب را کشت و علت آنکه رستم ننگ پسر کشی را بر دوش خود کشید ؟
باز دستم به قلم رفت و دل پروازکرد
نام رستم آمد و قصه را آغاز کرد
چرا رستم قاتل سهراب شد
چرا خجر پدر سوی پسر پرتاب شد
چرا رستم خود سهراب را کشت
چرا سهراب را با خنجر ، زد از پشت
چرا رستم شده قاتل سهراب
که بعد از مرگ او باشدبی تاب
چرا رستم خود را بی پسر کرد
چرا خود را خود خونین جگر کرد
آیا رستم نمی دانست سهراب
بوده زائیده آفتاب و مهتاب
نبوده در مرام شیر دوران
که نشناسداوفرزندش را آسان
مگر ننگ نبوده در همه دنیا
پسر کشتن میان ما انسانها
پس چرا رستم را گویند قهرمان
بوده او سردار نامدار ایران
پس چرا نام رستم شد افتخار
بهترین الگو بوده آن سردار
قدیما تا پهلوان میرفت میدان
بلند میخواند او نام نیاکان
محال است سهراب نگفته نامش
نبوده نام رستم در کلامش
پس چه رازی بود همراه رستم
که چنین برنسل خویش نمودستم
بدون شک رستم او را شناخت
میدانست بسوی سهراب کرده تاخت
اگر رستم نشست بر سینه سهراب
اگر بر کشتن سهراب بود بی تاب
اگر باخنجر گرفت جان پسر
اگر آن لحظه نبود رستم پدر
اگر این ننگ را برخویش خرید
اگر در گشتن دستش نلغزید
چونکه سهراب سپاه توران بود
و رستم در سپاه ایران بود
رستم باید میان سهراب و ایران
یکی را انتخاب می کرد ان زمان
او میدانست اگر پیروزگرددسهراب
و رستم را بکشد او با شتاب
یعنی پیروز سپاه توران است
و این ننگ تا ابد بر ایران است
اگر سهراب بعد از فتح می فهمید
که آن رستم بوده در خون میغلطید
اگر سهراب میفهمید قاتل پدر بوده
برای انتقام نگشت آسوده
برای انتقام خون رستم
می کشید تیغ برتمام عالم
که او دریایی از خون راه مینداخت
به هرسوی ایران سهراب میتاخت
تا شاید التیام گیرد او چنین
واژگون میکرد سوار را بازین
ابتدا ایران به آتش می کشید
آتش به خون سیاوش می کشید
کیکاووس را میکشت با شمشیر
حتی رحم نمی کرد به جان امیر
از ایران یک زمین سوخته میماند
هیچکس زنده در ایران نمیماند
واین یعنی باخت ایران در باخت
یعنی که بنای ننگ را می ساخت
ولی رستم که بود از راز آگاه
که سهراب بعد او میگردد تباه
پیش خود اندیشه کرد آن پهلوان
این راه را پیشه کرد آن پهلوان
خواست اول سهراب ادب شود
تا دشمن را غافل از شب شود
وانگهی با اندکی نوش دارو
سهراب را جدا کتد او از عدو
گرفت در دست درفش کاویان را
نگاهی کرد خدای آسمان را
کشیده نعره زجا برخاست رستم
سوار بر رخش وارد شد بر رزم
پسر را زد نیشتری تا که ایران
نگردد بدست دشمن ویران
تا درفش کاویانی بماند استوار
تا نگردد سرنگون رستم تبار
لشکر توران تا دیدن سهراب
سرنگون شد از زین با عتاب
تسلیم رستم شدن سپاهیان
شکست را قبول کردند تورانیان
نوشدارو نرسید سهراب مرد
رستم اما بهر ایران جان سپرد
ندیدم مردتر از رستم در پیکار
که گذر کتد ازخودش سردار
نبود جنگ رستم وسهراب در آن روزگار
که جنگ ایران بود و دشمنانی خونخوار
در آنجا جنگ ایران بود و جنگ توران
که داشتند کینه ها از نام کشور ایران
ولی در سینه رستم رازش نهان بود
که شناخت سهراب از ابتدا عیان بود
ولی چاره نداشت رستم جز نبرد
که گیرد راه دشمن را آن مرد
حالا کدام مسئول این کار کند
خود را برای ایران شکار کند
کدام مسئول چنین بوده به میدان
که گیرد درس عبرت از پهلوان
کدام مسئول دار از رستم نشان
دارد نشانی از اتدیشه شیرمردان
کدامین مسئول است مثل علیا
چنین تفسیر کند تاریخ خود را
تا شنیدم که گفت کاتوزیان
قصه ی رستم یلی در سیستان
جان علیا شد شرر از حال او
جان گرفت برای رستم بال او
شاعر : علی سرابی یاقوند
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
دلنوشته های زیبا ,
ادبیات کهن ,
,
:: برچسبها:
شاهنامه ,
نبردرستم وسهراب ,
تاریخ ,
ادبیات کهن ,
شعر ,
:: بازدید از این مطلب : 440
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1